ششم و هفتم
روز ششم و هفتم هم به پایان رسید. دیروز کوهی از اضطراب بودم با یک اتفاق خیلی ساده کوهی از اضطراب به جانم سرازیر شد و شدم مثل آدم سالها پیش. خودم هم باور نمی کنم. اینهمه صبر و شکیبایی و اطمینان و آرامش ناگهان کجا رفت و اصلا چرا رفت؟؟؟؟
هر چه بود یاد روزهایی افتادم که در نهایت آشفتگی و پریشانی بودم هیچ کورسویی از گشایش نبود. همه چیز سیاه و درهم بود و ناگهان امید روزنه ای در دلم روشن کرد توی یک همچین روزهایی در ماه رجب بود..... و الان بعد از سالها همان نور توی زندگیم هست. یادم افتاد به اینکه چقدر ناشکرم این روزها چقدر فراموشکارم این روزها چقدر یادم رفته همه این چیزها که خدا به من ارزانی کرده روزی رویایی دست نیافتنی بوده........ از ناسپاس و ناشکر بودنم از بی چشم و رو بودن خودم در درگاه خداوند بسیار شرمنده ام. یادم رفته شکرگزارت باشم خدایا. یادم رفته چه حالی داشتم و تو حول حالنا الی احسن الحالم کردی. یادم رفته توی چه سیاهچالی بودم و دستهای گرم و مهربونت چطوری به فریادم رسید. خودم هم نمی دونم چرا این همه سال قدردان نبودم. خدایا ممنونم ازت به خاطر این گوشمالی ممنونم که یادم آوردی اوضاع چطور بود و تو چطور به دادم رسیدی.
خدایا از شرمندگی نمی دونم چی بگم. از خودم ناراحتم و به خودت پناه می برم. خدای مهربونم منو ببخش به خاطر ناشکری به خاطر بی معرفتی به خاطر فراموشکاری به خاطر قدر ندونستن نعمتهات به خاطر فراموش کردن مهربونیات. خدایا منو ببخش. می دونم که می بخشی و این بیشتر منو شرمنده می کنه. ای خداوند رسولان پنهان و پیدا. ای خدای خوبیهای مطلق این بنده بد قلق را به درگاهت قبول کن.
توبه می کنم خدایا توبه واقعی.
کاش باز هم نوری در دلم روشن کنی، کاش آرامش برگرده کاش یقین پیدا کنم که (گر به اقلیم عشق روی آری همه آفاق گلستان بینی) کاش یقین پیدا کنم به تو و دیگه از تو دور نشم. کاش نوری بر دلم بتابه . از این چهل های کج و ماوج از این چهل های ناقص و سرهم بندی شده از این چهل های بی ریخت کدام نور می تونه به قلبم بتابه.
مگر نباید این چله ها سرچشمه های حکمت را از دلم بر زبانم جاری می کرد. امان از دلی که پر از غیر توئه امان از زبانی که تو را شاد نمی کنه. امان از خودم از ناتوانی هام امان از فراموشیهام. امان از وقت تلف کردنهام.امان از در جا زدنهام.
ای خدای مهربون که دانه ها رو در دل سرد و سیاه خاک فراموش نمی کنی خدایا نکنه این همه جزم و گناه باعث بشه فراموش بشم و به خودم رها بشم. خدایا پر از ترسم گفتی * بر ایشان ترسی و حزنی نیست* اما من پر از ترس و خزنم خدایا کمکم کن........
فردا هفت روز دیگه شروع می شه. می دونم آدم پررویی هستم اما ادامه می دم. باز هم بلند می شم. خدایا شاهد باش که از پا نمیشینم هر چند خیلی توی راه گم می شم اما می مونم خدایا کمکم کن.